
+ چرا باز پیام دادی؟
گفته بودم که دیگه به من پیام نده و مزاحم نشو!
-دستم خورد!
+میخوای بگی همینجوری اتفاقی دستت خورده به شماره من و خودبهخود پیام دوستت دارم فرستادی؟؟؟
مثل تموم قلب هایی که قبلا میفرستادی و میگفتی که دستم خورده...
ولی من میدونستم که عمدی بود...اینم مثل همونا کار خودته!
-عمدی نبود!
مجبور بودم
دقیقا مثلِ قبل که مجبورم میکرد واست قلب بفرستم که دستشو از بیخِ گلوم برداره!
+مجبور شدی؟؟
کیه که داره مجبورت میکنه؟
مثل بچه ای که مادرش رو تو شلوغی بازار گم کرده... از وقت رفتنت بی قراره و آروم نمیگیره!
[از چشم هام، آدم دلتنگ می برَند
با جرثقیل از دل من سنگ می برند]
از همون پاییزی که گذاشتی و رفتی ، انگار تمام من توی آبان همون سال جا مونده...
پاییز که میشه، دلشوره و ترس های فصلی من هم شروع میشه...
انگار که دژاوو شده، همش حس میکنم قراره اتفاق بدی بیافته یا زندگیمو ببازم!
+مجبور شدم!
- من که گفته بودم؛ اگه یه روز بخوای بری، بعد رفتنت نه قراره از تنهایی بمیرم نه از خودکشی...
فقط اون آدم سابق بار و بندیلش رو جمع میکنه و با خاطرات تو میزاره و میره!
یه ماکت بی روح و بی ذوق به جا میمونه که تلخی حال و احوالش قراره همه رو منزجر کنه....
که دیگه شعر و حرف هام قراره بوی غم و تنهایی بده!
[دیوونه دارم میشم از فکرت
یادت منو تنها نمیذاره
لعنت به این کوچه، به این پاییز
لعنت به بارونی که میباره]
+بهت گفتم که منو فراموش کن اینجوری اذیتی... قصد من ناراحت کردن و عذاب دادن تو نبود!
احتیاج داشتم که با خودم تنها باشم و فاصله ای بوجود بیاد که ما رو محک بزنه که ببینیم چقدر همو دوست داریم!
- شاید دیگه کشش موندن تو این رابطه و ادامه دادن رو نداشتی!
بعد از تو منم دیگه حوصله هیچکی و هیچ چیزو نداشتم... حتی خودم رو!
فِرِد رو یادته؟؟ خودت اسمشو انتخاب کرده بودی... منم شبیه به تو شده بودم!
بی حوصله و بی توجه به کسی که شدیداً به من نیاز داشت و فقط من میفهمیدمش!
اونقدر بی حوصله و بی توجه شدم که حیوونی از گشنگی تلف شد.
ما آدما وقتی که یه دلخوشی وارد زندگیمون میشه خیلی واسش ذوق داریم و مراقبش هستیم....
اما امان از روزی که واسمون عادی شه و سرد شیم و بعدش قصد رفتن کنیم!
نقابی که به چهره زدیم برداشته میشه و اون موقع ست که
طرف مقابلمون با شخصیت جدید و ترسناک کسی که بهش باور داشته آشنا میشه!
+خواهش میکنم تمومش کن... حرفات منو ناراحت میکنه!
میشه همه چیو فراموش کنی؟
من راجبه تصمیم اشتباه کردم، میخوام دوباره برگردیم به همون روزا و تموم اتفاقات بد رو فراموش کنیم!
- باورم نمیشه!
آخه گفته بودی اگه یه روز قرار باشه برگردی، باید کاملا اتفاقی همدیگه رو ملاقات کنیم و تو دوباره....
+ میدونم اما جدایی دیگه بسه فاصله ها باید تموم شن!
- میدونی، عاخه هر بار که خوابتو دیدم قول دادی که برگردی... میگی پشیمونی!!
بعدش که با اشک از خواب می پرم، میبینم که نیستی ....من موندم و رویایی که لمس شده و بعد از من گرفته شده!
+ نترس دیوونه این بار قول میدم که دیگه تنهات ....
"صدای آلارم"
[از خواب ها پرید
از گریه ی شدید
اما کسی نبود
اما کسی ندید]
خیال آمدنت دیشبم به سر می زد
نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد...!
نظرات
ارسال نظر