دختر های زیادی می آمدند و میرفتند اما آنقدر درگیر فکرم بودم که حتی فرصت دیدنشان را هم نداشتم.
اما... اما این یکی فرق داشت...!!
وقتی بدون اینکه "منو" را نگاه کند سفارش "لته آیریش کرم" را داد، یعنی فرق داشت ...!!
همان همیشگی من را میخواست..!!
تا سرم را بالا آوردم، رفت و کنار پنجره نشست و کتاب کوچکی از کیفش بیرون آورد و مشغول خواندن شد.
موهای تاب خورده اش را از فرق باز کرده بود و اصلا هم مقنعه اش را پشت گوش نگذاشته بود..!
ساده بود..!!
ساده شبیه به زن هایی که در داستان های محمود دولت آبادی دل میبرند.
باید چشمانش را میدیم اما سرش را بالا نمی آورد.
همه را صدا میکردم که قهوه شان را ببرند اما قهوه ی این یکی را خودم بردم.
داشت شاملو میخواند و بدون اینکه سرش را بالا بیاورد، تشکر کرد.
اما نه..!
باید چشمانش را میدیم.
گفتم ببخشید خانوم؟
سرش را بالا آورد و منتظر بود چیزی بگویم اما...
اما چشمان قهوه ایه روشن و سبزه ی صورتش
طوری که آب دهانم هم پایین نرفت...!!
خجالت کشید و سرش را پایین انداخت و من هم برگشتم که در حین رد شدن پایم به میز خورد و سینی هم به صندلی ...
تا لو برود چقدر دست و پایم را گم کرده ام..!!
از فردا یک تخته سیاه گذاشتم گوشه ای از کافه و شعر های شاملو را مینوشتم.
همیشه می ایستاد و با دقت شعر ها را میخواند و به ذوقم لبخند میزد.
چند بار خواستم بگویم من را چه به شاملو دخترجان؟
این ها را مینویسم تا چند لحظه بیشتر بایستی تا بیشتر ببینمت و دل از دلم برود...!!
شعرهای شاملو به "منوی" کافه هم کشید و کم کم به در و دیوار و روی میز...
دیگر کافه بوی شاملو را می داد..!
همه مشتری مداری میکردند و من دختر رویایم مداری...
داشتم عاشق میشدم و یادم رفته بود که باید تا یک ماه دیگر برگردم به شهرستان
داشتم که نه، عاشق شده بودم و یادم رفت اصلا که من رو چه به این حرفا..؟!!
یادم رفته بود که باید آرزوهایم را با مشکلات زندگی طاق بزنم.!
این یک ماه رویایی هم با تموم روزهایی که می آمد و در کنار پنجره مینشست و "لته آیریش" می خورد تمام شد
مدتی بعد شنیدم که بعد از رفتن من
یک ترم بعد هم دانشگاهش را کلا عوض کرده بود.
عشق همین است.
آدم ها می روند تا بمانند..!!
گاهی به آغوش یار...
و گاهی از آغوش یار...
چیز هایی هست که نمیدانی...!!!
:)
اسنو الون
خودتو معرفی کن
:)
اسنو الون
میشه خودتو معرفی کنی؟
:)
اسنو الون
ممنون خوبم
شما؟
مواظب کلماتی که انتخاب میکنید باشید...
کلمات قدرت کشتن دارند....
مواظب کلماتی که انتخاب میکنید باشید...
تابه حال به چندنفرجان داده اید؟
چند نفرراکشته اید؟
گاه بعضی کلمات انچنان غمی در دلت میکارند که نابودکردنی نیست....ریشه میدواند وروز ها وماه ها وسال ها کم کم کم کم نابودمیشوی....
کلمات قدرت عجیبی دارند....مواظب کلماتی که انتخاب میکنید باشید....
چند روز پیش کسی مرد!!!!!